دوتا پارسال چهارتا امسال:)
خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 24
بازدید ماه : 676
بازدید کل : 283105
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
پنج شنبه 21 تير 1393برچسب:, :: 16:54 :: نويسنده : فافا

ادامه خاطرات اضافه شدWinner Smiley Ringin a Bell

سلام به سرور گرامیم و دوستای مهربون همراهای همیشگی ما خوبید سلامتید مماخاتون چاقِالان از خوندن عنوان پست یه علامت سوال بالای سرتون ظاهر شدهخوب جونم براتون بگه این عنوان مربوط میشه به دوتا روز عشقی پارسال که اسفند ماه بود وقت نشد بنویسم سه تا هم مربوط میشه به فروردین و اردیبهشت امسال که میخوام تا اونجایی که یادم میاد بگم الانم خیلی ناراحت پشیمونم که کاش همون موقع پستش رو هر جوری شده بود میذاشتمتا یادم نرفته از جشن سالگرد مامان بابا بگم که موفق شدم کاملا سورپرایزشون کنم هم مامان بابا رو هم عموها عمه یعنی سی تا ادم رو یه جا غافلگیر کردموقتی با کیک وارد شدم همه چند لحظه تو شوک بودن منم اون لحظه اینجوریبودم فیلم گرفتیم عکس انداختیم کیک ها رو بریدیم من داداشم کادوهامونو دادیم حسابی خوش گذشت در اخر مامانم ازم قدردانی کردخوب به قول بزرگترها بریم سر اصل مطلبچشم هاتونُ ببندید باهم برمیگردیم به اسفند سال قبل که من و همسری تو همون ایستگاه همیشگی قرار داشتیم من از یونی رسیدم از سرویس پیاده شدم رفتم پیش همسری تا جلوی در من رسوند از اونجا باز بدون ماشین رفت خونشون وقتی میبینم داره ازم دور میشه از پشت سر نگاهش میکنم ناخوداگاه برمیگردم به همون روزهایی که هنوز باهم نبودیم نفسیم ازخونشون میومد بیرون تا بره یه جایی منم یواشکی از پشت پنجره اتاقم نگاهش میکردم اون روزها بهترین شیرین ترین روزهای نوجوونیم بود هیچ وقت از یادم بیرون نمیرهچقدر شیطون بودم مامان از دستم عاصی بود سال اول دبیرستان نزدیک چهارشنبه سوری زنگ تفریح که شد رفتم wc ترقه انداختم بعدم معلممون نیومد منم نماینده کلاس بودم با بچه ها برنامه فشن گذاشتیم از در کلاس گروهی میرفتیم بیرون مانتو شلوار شال گردن عجیب غریب تنمون میکردیم میومدیم تو قر میدادیم باز میرفتیم بیرون کلاً کلاس هماهنگ خوبی داشتیم اون سال هم کلاسمون به عنوان زرنگترین کلاس معرفی شد از هر کلاس هم دونفر از زرنگترین بچه ها رو به انتخاب رای گیری همه معلم های شیمی فیزیک...فرستادن اردو که تو کلاسمون یکی از اون دونفر من بودم جالبه که در دوران تحصیلم از ابتدایی تا پیش دانشگاهی من فقط دو سال نماینده نبودماونوقت من با این کارام وقتی میخواستم از جلوی همسری که اون موقع پسر همسایه روبرویمون بود رد بشم انقدر متین خانوم ساکت رد میشدم که بنده خدا همسری تا همین چندسال پیش فکر میکرد من از اون دسته دخترای بسیار اروم و ساکتی هستم که تا حالا کلمه ای به اسم شیطونی به گوششون نخورده حالا دیگه بطری بازی شرطهایی که با دوستام می بستیم بماند519213_800179.gif

اخرین قرار پارسالمون که بعد از جینگیلاسیون رفتیم پارک همیشگیمون شب قبلش قبل از شب بخیر گفته بود فردا برات کلی سورپرایز دارمبعد از اینکه رسیدیم همسری کیفشُ اورد منم که میدونید کنجکاو هی میگفتم توش چیه ببینم گفت نه خودم نشون میدم هیچ وقت نشد من بگم خودم ببینم بگه بفرمایید برعکس هر چقدر ذوق من برای کشف معما بیشتر باشه ایشون سختگیرتر میشه هی قضیه رو کِش میده تا دیرتر نشونم بدهاول از کیفش یه جعبه دراورد داد دستم جعبه پیتزا بود فکر کردم رفته پیتزا گرفته میخواستم دعواش کنم اخه قبل از عید من رژیم داشتم بعد که تکون دادم دیدم نه خیلی سبکِ گفت روی جعبه رو بخون وقتی خوندم دیدم ادرس یونی هستش یادم افتاد این جعبه پیتزایی بود که اولین روز یونی باهم خوردیم من به عنوان شیرینی دانشگاه قبول شدنم همسری رو مهمون کرده بودم عشقم جعبه رو یادگاری نگه داشته بودهمسری برخلاف اکثر اقایون که اصلا این مسائل براشون مهم نیست خیلی به این چیزا اهمیت میده بسیار مرد رومانتیکی هستش مطمئنم حتی اگه ایشالا صدساله هم بشیم روز تولد سالگرد دوستی حتی اولین sms رو که بهش زدم روزش رو فراموش نمیکنه همونجور که تو این پنج سال فراموش نکردهبعد از یاداوری خاطرات روز اول دانشگاه یدفعه یه قاب خوشگل برای گوشیم داد بهم خیلی خیلی خوشحال شدم ازش تشکر کردم چون از قاب قبلیم اصلا خوشم نمیومد از دستش راحتم کرد چند روز قبلش بهم گفت با دوستم اومدیم برات قاب بگیرم بعد که اومد خونه گفت شرمنده گلم هرچی گشتیم چیزی پیدا نکردیم مدل گوشی تو اصلا قاب نداشت بعد که یدفعه قاب از کیفش دراورد کلی خوشحال شدمبعدم کلی ترقه کپسولی...برام خریده بود من گفتم خیلی زیاده چندتاشو ببر بده به نازنین بزنه که قبول نکرد منم باز کلی تشکر همراه با بوس کردمو در اخر مثل هرسال یه سررسید خوشگل بهم داد که صفحه اولش عید رو بهم تبریک گفته بود سررسید پارسالم قرمز بود امسال صورتی جیر که عاشقشم خیلی شیکِ کلی براش نقشه دارمچون کلی کار کرده بودم دم عید بود عروسک هامو شسته بودم به همسری گفتم دستامو ماساژ داد  که همراه غر زدنشون بود که حق نداری از سال دیگه بشوریشون بزرگُ سنگین عروسکات بشوری میام میریزمشون دور

بعد از عید یعنی اولین قرار سال 93 که همسری قرار شد بیاد ایستگاه دنبالم چون ماشین تعمیرگاه بود باید یه قطعش تعویض میشد دیگه طاقت جفتمونم تموم شده بود نمیتونستیم صبر کنیم ماشین درست بشه منم میوه شسته بودم موز هم همسری برخلاف من خیلی دوست داره براش برداشته بودم اما بعد از امتحان من زنگ زد گفت دوستم براش کار پیش اومده باید برم پیشش میرم بعد با اون میایم دنبالت منم گفتم نه برو پیش دوستت یه روز دیگه قرار میزاریم اول جفتمون دلخور شدیم من از اینکه دوستش پریده بود وسط قرارمون همسری هم از لحن تند من 19482_eva.gifبعد از امتحان دوم زنگ زدم گفتم برو من اصلا ناراحت نیستم و شدم فافای خوبتو سرویس تو راه برگشت بودیم شیطون هی میومد تو جلدم داشت اغفالم میکرد ناراحت بشم از اونورم یه چیزی تو دلم میگفت درک کن خانوم ف.م(مخفف اسم فامیلم )نزدیک ایستگاه بودم که همسری زنگ زد چون شیطون بهم غلبه کرده بود اول نمیخواستم جواب بدم اما از اونجایی که تا حالا دلم نیومده از این کارا کنم جواب دادم گفتم که ایستگاه رو رد کردم نفسی گفت لوس نشو صداشم خیلی یدفعه ناراحت شد بد گفتم شوخی کردمزودی قبل از پیاده شدن از سرویس یه کمی جینگیل کردم رفتم دیدم عشقم تو افتاب نزدیک نیم ساعت نشسته تا من بیام از صبح هم بیرون بوده خیلی خسته بود اما با این حال مثل همیشه پیش من شاد بود سعی میکرد پرانرژی باشه کیفم رو باز کرد دید از خوراکی خبری نیست منم بهش گفتم از صبح تو یونی با اینکه گرسنه بودم اما نخورده بودم تا باهم خوراکی ها رو بخوریم اما وقتی گفتی نمیای منم از لجم همه رو خوردم حتی موز رو که سالی سه تا هم نمیخورم رو خوردم به نفسی میگفتم خدا بهت رحم کرد اومدی اگه نمیومدی دیگه هیچی من داشتم امتحانت میکردم گفتم برو با دوستت اشکالی نداره ایشونم میخندید میگفت چرا خوب لوس تو اتوبوسم من زیاد راحت نبودم جمعیت زیاد بود همه هم خیره به ما والا نشسته بودیم کنار هم اینا یه جوری نگاه میکردن ادم به خودش شک میکرددر همین راستا من هی مقنعه رو میکشیدم پایین مانتومو مرتب میکردم از همسری فاصله گرفته بودم اما نگاه اینا تغییری نمیکردهمسری هم میگفت چیه چرا اینجوری نشستی میگفتم هیچی بابا راحتم الکی میگفتم میخواستم دست به گریبان کسی نشه خدایی نکرده عکس های عید نشون اقامون دادم یه کمی بازی کردیم با گوشی تا خودم خسته شدم همسری میخواست بازی کنه گفتم من قهرم اصن همش حواست به بازی ایشونم بی خیال شدنمثل همیشه عشقم منُ تا جلوی در رسوند که اقای همسایه جلوی در بود نشد باهم بابای بازی کنیمقرار بعدیمون که بازم فروردین ماه بود منم حسابی جینگول کردم تیپ عید زدم تا نشستم سریع بوسم کرد گفت خیلی خوشگل شدی تا خود پارک از خانومشون تعریف کرد گفت که از این روسری پهنا خیلی دوست داره به منم خیلی میادتا ماشن پارک کردیم همسری ژله نیمرو رو میل کردن کلی تعریف کرداز قبل عید من دلم دلمه برگ میخواست منم که دلم یه چیزی بخواد دیگه نگاه نمیکنه ببینه فصلش هست نیست عشقمم رفته بود با دوستش از تجریش برگ مو برام پیدا کرده بود مثل اون سالی که دلم گوجه سبز خواست رفت تا بالاخره پیدا کرد خیلی برام این کاراش لذت بخش که به خواسته هام انقدر اهمیت میده حتی اگه فصل چیزی که میخوام نباشه میره میگرده تا اگه حتی نبود خیالش راحت باشه رفته گشته پیدا نکرده نه اینکه کلاً نگشته باشه خلاصه این برگ مو با لواشکی که خودم سفارش داده بودم برام از شمال گرفته بود بهم داد که انقدر اروم اروم خوردم تموم نشه تا چند روز پیش که اخرین تیکه رو وارد معده کردماز پیش همسری قرار بود بریم خونه دوست مامان منم وقت نکرده بودم لاک بزنم لاکم رو اورده بودم همسری برام بزنه اول در لاک باز نمیشد همسری کلی زور زد بعد من گرفتم تا پیچوندم باز شدبه همسری گفتم دیدی زورم زیاد حواستو جمع کن اعصاب ندارماول که فرچه لاکُ نفس خان نمیتونست تو دستش درست بگیره بعد لاکی زد که بیا ببین یکی رو پوست زد یکی رو چندلایه زد کج زد انگار داشت دیوار رنگ میکرد فرچه رو از پایین میکشید بالا و بلعکسبد جالبه این کارو با دقت کامل انجام میداد یه جوری بادقت کار میکرد که دلم نمیومد بزنم تو ذوقش اخر گفتم مرسی عزیزم نمیخواد ترجیح میدم لاک نزده برم مهمونی ایشونم گفت اخیش بیا راحت شدم خیلی سخت بودبعد از خوردن خوراکی ها قدم زدیم همسری میخواست ما رو برسونه خونه دوست مامان اما گفتم نه چون داداشمم بود نمیشد بابای بازی کردیم از دور رفت منم تو راه خونه دوست مامان مشغول پاک کردن لاکم درحال راه رفتن بودمدیگه بماند اینکه من انقدر دلمه خوردم مسموم شدم فرداش نرفتم یونی گلاب به رو شدم هفت ساعت در حال گلاب به رویی بودم مثل قضیه ترشی شور مامان2 که انقدر خوردم باز این قضیه تکرار شدمدل گلاب به رویی من یه جوریه یعنی به یه چیزی نگاه کنم تهوع بیشتر میشه مثلا یه سری به قاب عکس خانوادگیمون حساس شده بودم نگاهش میکردم گلاب به رو میشدم یا یه سری دیگه به صدا هرکی حرف میزد مامان یا داداشم من حالم بدتر میشدقرار بعدی که تو اردیبهشت بود نفسیم با ماشین اومد دنبالم وقتی داشتم از رو پل هوایی رد میشدم از دور میدیدمش ذوق کردم نمیدونم چرا هروقت همسری رو میبینم غیرارادی لبخند میاد رو لبام تا خود پارک دستامو گرفته بود بوسشون میکرد بهم خسته نباشید میگفت گفت برای خانومم کولر بگیرم گرمش نشه عاشق بوی ادکلنشم وقتی میزنه با بوی خاص بدنش قاطی میشه با تمام وجود هوای اطرافمو از ته دل بو میکشم انگار دوست دارم سیر بشم رسیدیم پارک تو الاچیق نشستیم قدم زدیم پفک خوردیم یه کمی بازی کرد با گوشی حرف زدیم راه افتادیم از داخل کوچه منُ اورد عمه هم خونمون بود گفتم اگه الان پشت پنجره باشه ما رو ببینه چی مردبعدم برای دخترعمه کوچولوم که همسری زیاد دوستش نداره به دلیل اینکه من دوستش دارم پاستیل خریدم بابای  کردیم رفتقرار بعدیمون تو خرداد بود که اول رفتیم من ازمایش خون دادم اومدم هی به همسری میگفتم ببین جاش مونده عشقمم جاشو بوس میکرد رفت برام ابمیوه گرفت گفت میرم در ماشین قفل کن منم قفل نکردم اخه تو اون چنددقیقه کی میاد منُ بدوزده نفسی همیشه میگه من از ماشین پیاده میشم در ماشین قفل کن تو این دوره زمونه به کسی نمیشه اعتماد کرد اومد دید در ماشین قفل نیست به من گفت بی ادب مگه نگفتم قفل کناول البالو خوردم چون ترش بود هلو رو نخوردم همسری هم رانندگی میکرد تا برسیم پارک چندثانیه یه بار با چشم غره میگفت بخور گفتممنم میخوردم میگرفتم جلوی دهن همسری ایشونم بخوره تموم بشه که از دستم گرفت خودش میگفت یه قورت دیگه بعدم گوجه خیاری که مامان برامون درست کرده بود تا فشارم بعد از ازمایش نیفته رو لقمه گرفتم خوردیم سوغاتی رو که بابا با عموها مجردی رفته بود مسافرت دادم به همسری یه کمی قدم زدیم حرف زدیم منم تا اخرین لحظه به همسری جای خونی که از دستم گرفتنُ نشون میدادم میگفتم بوس نکردی که همسری هم بوس میکردبعدم منُ تا جلوی در همراهی کرد رفت

عشقنامه:وقتی میبینم با اینکه کار داری همه تلاشتو میکنی تا برسی بهم وقتی خسته ای حتی چشمات باز نمیشه ولی سعی میکنی برای من پرانرژی باشی میخوام از خوشحالی داد بزنم به همه بگم چه عشق مهربونی دارم  وقتی اون روز زیرچشمی نگاهت کردم دیدم با اون اُبهت مردونت چطوری دستامو گرفتی بادقت لاک میزنی دلم غش رفت برات مرد من بیشتر از همه ی دنیا ادماش دوست دارم

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

نظرات شما عزیزان:

ماهک
ساعت19:05---9 مرداد 1393
سلام آجی توروخدافک نکنی ازت تقلیدکردم بخدامن تووب قبلیم میخواستم این کاروبکنم ولی اونودوس نداشتم تاریخ تولدامون وتاریخ اشناییمون تودرباره وبلاگ هست
دوست خوبم:سلام عزیزم نگو اینجوری ماهک جون اصلا تقلید کنی دختر مگه چی میشه دوستم


دریا
ساعت23:47---31 تير 1393

فافا کجایی نمیای وب من هان؟

دوست خوبم:تعجبشو اومدم دخمل:))



روزنگار تقویم زندگی(سارا)
ساعت11:21---31 تير 1393
سلام گلم
خدا روشکر که از پیش هم بودم خوشحالید
و شاکر
ایشالا همیشه کنار هم خوشبخت باشید دوست جون
دوست خوبم:سلام عزیزم مرسی سارا جون همچنین شما


د
ساعت2:21---31 تير 1393
فداااااااااات بشممممممم
لینکی گلم
دوست خوبمک؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


ماهک ومحمد
ساعت1:35---31 تير 1393
سلام وبلاگت خیلی جالبه انققققدخوشمممم اومدددد
میشه لینکم کنی؟
دوست خوبم:سلام عزیزم خوش اومدی به صندوقچه ما بعله که میشه


دخمل دلتنگ
ساعت16:36---30 تير 1393

سلام فافاجونم...چرا نمیای وبم...؟؟
لینکمم نکردی آجی جون..
دوست دارم آجی گلم...

دوست خوبم:سلام عزیزم اومدم بوخودابوسهلینکتم کردم دوستم غمت نباشه:))عزیزم مرسی



دخمل دلتنگ
ساعت16:28---29 تير 1393

سلام آجی جووووووووووووووووون
من همیشه میام پستاتو میخونم وبراتون آرزوی خوشبختی میکنم
راسی بیا دلنوشته های منم بخون
میسی میسی

دوست خوبم:سلام عزیزم خوش اومدی به صندوقچه مابوسه



eli
ساعت0:51---29 تير 1393

با ارزوی خوشبختی و کنارهم بودنتون برای همیشه

دوست خوبم:مرسی الی



مریم
ساعت21:55---28 تير 1393


ای جونم معذب چرا؟ فکر کن همون 21 سالمه...
الان آشتی آشتی

دوست خوبم:خجالتییه وبلاگ بزن بیشتر اشنا بشیم دیگه:))



مریم
ساعت16:00---28 تير 1393

سلام فافا جونم
اولا که نظر اولی که گذاشتمو تایید نکرده بوده واسه همین قهر کردم
نظر دوممو که تایید کردی از حالت قهر دراومدم
اما بخاطر اینکه نظر اولم دوباره حذف شده ناراحتم
اتفاقا منم سبزه هستم و توی دبیرستان لاغر بودم
اما من 25 سالمه و فوق لیسانسمو گرفتم پس فکر نکنم اونیکه توی دبیرستان بوده من بوده باشما دختر گلی
زود زود پست بذار بی صبرانه منتظر پستای بعدیت هستم
عاشقونه هات ابدی عزیزم

دوست خوبم:اوووووووووووووووووووف چه عصبانیخندهالان دقیقا در کدوم حالت به سر میبری دخمل خانومبوسهنمیدونم چرا تا الان فکر میکردم 20 21 سالت باشه الان گفتی 25 یه ذره معذب شدم باهاتزبان درازیعزیزم بوس بوس



موناي ورپريده
ساعت5:40---28 تير 1393

اوخي چه رمانتيک
لاک، جعبه پيتزا
به به تو مدرسه قرم ميدن خاااانوم!
ويار داري مگه فافاااا
تولدتم با تاخير مبارک.

دوست خوبم:اوهوم عشق من دیگه فدا مداش بشمبی تقصیراره تازه این یه نمونه بودخندهاوووووووووووف خبر نداری از ویار جتی هامخندهمرسی عزیزم



تمنا
ساعت21:35---27 تير 1393

نچ نچ عجب شیطون اب زیرکاهی بودی که همسریت هم نفهمیده
چه خاطرات قشنگ ورمانتیکی. ان شاالله همیشه شادباشید
راستی باتبادل لینک موافقی عایا؟

دوست خوبم:سلام عزیزم خوش اومدی به صندوقچه مابوسهاز اون نظر که نع بابا وگرنه الان سرم رو تنم نبود:))شیطون خوب بودم بااااوچشمکحالا میام یه سری تعریف میکنمزبان درازیمن همیشه با دوستای جدید موافقم



فرشته
ساعت0:57---27 تير 1393

سلام فافا
ممنونم که همیشه میای وبلاگم
حتما دعا کن یکم حالم خوب بشه خونمو مرتب کنم برات عکس هم میزارم
تو هم چه خاطرات پر ملاتی داشتی با آقاتون

دوست خوبم:سلام عرووووووووس خانوم خوش میگذره زندگی تو خونه خودتبوسهخواهش عزیزمچشمکاصن باید بزاری من حق اب گل دارم از خرید جهیزیه همراهت بودم تا عروس شدنتخندهاوووووف پرملاتی برای یه دقیقشِ:))



خانوم گل
ساعت20:29---26 تير 1393

سلام فافایی
توهم که مثل خودم و یار داری
عاقا این همسریتم خیلی رمانتیکه ها.جعبه پیتزا
فافا جون ازین به بعد خاطره روز عشقی هارو همون روز بنویس اینجوری با جزییات تره

دوست خوبم:واااای ببین کی کامنت گذاشته خانوم گل سلام عزیزم کجایی شما مامان خانوم دلم تنگ شده برات اپ کن دیگهگریهقربونش بره خانومش با این احساساتشبی تقصیرباااوشه خواننده پیگیرمن بوووووووس



خانومی
ساعت13:44---26 تير 1393

سلام عزیزم. نه رمز ندارم اگه بدی خیلی خوب میشه راستی به جون خودم اسم من مرجان نیست قربونت برم

دوست خوبم:فرستادم براتبوسهای بابا امان از این پیری:))



خانومی
ساعت13:01---25 تير 1393

سلام فافا جون.واااای خیلی خاطرات خوب و قشنگی بود چه خوب کردی نوشتیشون تا همیشه برات بمونن.ایشالله زندگی خودت و همسریت همیشه پر از خاطرات خوب و قشنگ باشه عزیزم.

دوست خوبم:سلام مرجان جون مرسی عزیزم اره دوست دارم همشون ثبت بشه تا بعدا بشینیم باهم بخونیم اگه بمونه به دخمل ایندم اینجا رو نشون بدمخندهایشالا شما هم همیشه سلامت باشید و شاد بووووس

رمز داری؟؟



مریم
ساعت13:00---25 تير 1393

بازم نظر منو تایید نکردی
اصن دیگه قهرم تایید نمیکنم

دوست خوبم:خوب تو بزار من تایید کنم دخملبوسهمریم من دبیرستان که بودم یه همکلاسی به اسم فامیل تو داشتم لاغر بود پوستشم تیره عایا تویی اصن من از کجا متوجه بشم شَکم برطرف بشه:))



مرجان
ساعت11:14---25 تير 1393

امان از این نگاه مردم آدم هیچ کاری هم نمیکنه ها ولی یه جوری نگاه میکنن که آدم به خودش شک میکنه
لاک زدن آقایون هم که خیلی خنده داره

دوست خوبم:ا ی ر ا ن ی  ه ا کلاً عادت کردن وقتی حتی از کنارهم هم رد میشن بهم نگاه کنن نسل به نسل هم داره این کار منتقل میشه موروثی شدهمرددهم خنده دار هم تودل برو:)



یه دوست
ساعت0:40---25 تير 1393

سلام فافا جون ،یکم دیر وقته که من دارم نظر میدم نه؟؟!!
خیلی خاطره هات قشنگ بودن،اون قسمتی که آقاتون داشتن براتون لاک میزدن خیییلیییی خوب و خنده دار بود،ببخشیداااا ولی خیلی خندم گرفت
همیشه شاد باشید

دوست خوبم:سلام دوست عزیزم نه بابا الان یکربع به سه صبح من دارم کامنت تایید میکنمخندهعزیزمی ایشالا همیشه بخندیبوسههمچنین شما



دریا
ساعت0:25---25 تير 1393

شیطوووون

دوست خوبم:کـــــــــــــــــــــــی من اَاَو:)



فاطیما
ساعت0:09---25 تير 1393

اومد برات؟شد؟

دوست خوبم:اومد اما نمیدونم کجا بزارم قسمت تنظیمات...میزارم نمیشه نمیاد:(ممنون که فرستادی عزیزم لطف کردی



فاطیما
ساعت0:08---25 تير 1393

چشم الان میدم
دوست خوبم:فدا مدا



همسری
ساعت14:55---24 تير 1393

سلام گلم
به نظرم این از همه ی خاطره ها هیجان انگیز تر بود چون برای 3 4 ماه پیش بود خوندن و یادآوریش شیرینی خاص خودشو داشت
به خاطر همه ی تشکرات بگم که کار خاصی نکردم هر کاری کردم وظیفم بوده
خیلی دوست دارم عزیزم

نفسیم:سلام عشقم الان اصلا معلوم نیست از دستم ناراحتی به روت نیار اورین پسمل خوبخندهچرا تحویلم نمیگیری هااااااااااان الان میرم معتاد میشم:)))باید بگم اقای محترم همه ی خاطره های من و همسر عزیزتر از جانم شیرینی خاص خودش رو داره ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشزبان درازیمرسی از اینکه با اینکه سرت شلوغ درگیر کاری مثل همیشه اولین خواننده خاطره هامون بودی دوست داااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارم به تعداد موهای حسن کچل:)))خندهخندهتعداد بوس ها کم بود باز میخوام مرددبووووووووووووووووووس بوووووووووووووووووس بوووووووووووووووووووووووس



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: